menusearch
salmanhashemi.ir

شرح خطبه اول نماز جمعه مورخ 19 خرداد 96

جستجو
۱۳۹۶/۳/۲۰ شنبه
(0)
(0)
شرح خطبه اول نماز جمعه مورخ 19 خرداد 96
شرح خطبه اول نماز جمعه مورخ 19 خرداد 96
«اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَکَاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ، وَ مَلَکَةِ الْحَمِیَّةِ وَ مُتَابَعَةِ الْهَوَى، وَ مُخَالَفَةِ الْهُدَى، وَ سِنَةِ الْغَفْلَةِ، وَ تَعَاطِی الْکُلْفَةِ، وَ إِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ، وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ، وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَةِ، وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَةِ. وَ مُبَاهَاةِ الْمُکْثِرِینَ، وَ الْإِزْرَاءِ بِالْمُقِلِّینَ، وَ سُوءِ الْوِلَایَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَیْدِینَا، وَ تَرْکِ الشُّکْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً، أَوْ نَرُومَ مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ، أَوْ نَقُولَ فِی الْعِلْمِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ نَعُوذُ بِکَ أَنْ نَنْطَوِیَ عَلَى غِشِّ أَحَدٍ، وَ أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا،
معنای عُجب
در دعای هشتم به این قطعه رسیدیم: « أَنْ نُعْجِبَ بِأَعْمَالِنَا». قبلاً بیشتر از کلمه‌ی خودپسندی استفاده می‌شد؛ اما الان ترجمه‌ی دقیق‌تری وجود دارد و آن عبارت از خودشگفتی است.
انسان وقتی که به خودش توجه می‌کند، چه به ظاهر، چه به اعمال و چه به باطن خودش، با محبت به خودش نگاه می‌کند و در خودش، حسنات و زیبایی‌هایی را مشاهده می‌کند؛ لذا خوشحال می‌شود و حالت سُرور به او دست می‌دهد. گاهی بعد از توجه، تعجب می‌کند و به شگفتی می‌آید که: این ما هستیم که اینقدر خوش تیپ هستیم؟! یا فلان احساس خوب را داریم یا فلان دانش را داریم یا فلان سبک مدیریت را داریم و... این حالت شگفتی در انسان پیدا می‌شود. این خوشحالی محصول این نگاه به خود است.
البته اگر به عنایت الهی مستند شود، می‌شود شکر که خیلی هم خوب است. آنجا که انسان این خوشحالی را محصول عنایت و توفیق الهی بداند و بگوید: «وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ؛توفیق من جز به [یارى] خدا نیست» و «وَ ما بِکم مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله؛ آنچه از نعمت‌ها دارید، همه از خدا است». این حالت شکر است و پسندیده و پیش‌برنده است. انسان در این حالت استمرار دارد و نگران آینده است که نکند که نظر عنایت الهی از او برگردد و هم اینکه در این حالت شکر، نوعی قصور و تقصیر را هم می‌فهمد و به تعبیری با خوف و احساس کم گذاشتن همراه است. قرآن کریم می‌فرماید: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ پس نعمت‌هاى خدا را به یاد آورید؛ باشد که رستگار شوید»؛ یعنی شما از رهگذر این یاد‌ها می‌توانید شکفته شوید و رشد کنید و به بار بنشینید.
اما اگر این نگاه و این سُرور و خوشحالی را مستند به خود کند و بگوید: این من هستم که این طور هستم و... این می‌شود عُجب که محل بحث ما است.
پس آنجا که منشأ خوشحالی‌ شما عبارت است از اینکه منشأ این توفیق خود شما هستید، عُجب محسوب می‌شود. ممکن است بگویید این من بودم که این قابلیت را داشتم که خدای متعال این توفیق را به من داد؛ این هم عجب است. در
حالت اول، خوشحال هستم که مورد عنایت قرار گرفتم، اما در عین حال خاشع و خاضع هستم و دل‌نگران.
وقتی انسان بگوید خدای متعال به من فلان چیز را داده، اما به دیگران نداد، یعنی در وجود من خبر‌هایی هست و پشت صحنه‌ این سخن، «من» نهفته است که لطف خدا را جذب کرده و دیگران نتوانسته‌اند. این عجب، خطرناک‌تر از عجب قبلی است؛ چراکه یک روکش دارد. در ظاهر می‌گوید من از اینکه خدا داده خوشحالم، اما پشت پرده، در خودش یک قابلیت و استحقاق می‌بیند.
عُجب در گناهان
نکته‌ای از حضرت امام مستند به یک روایت در حدیث سوم کتاب شریف شرح اربعین حدیث بیان می‌کنم. حدیث سوم مربوط به عجب است. توصیه می‌کنم دوستان مراجعه کنند و بخوانند. هفده هجده صفحه‌ای که ایشان نوشته‌اند، فوق‌العاده تکان‌دهنده است. می‌فرمایند که عجب فقط به حسنات اختصاص ندارد. انسان گاهی ممکن است نسبت به امور قبیح هم گرفتار عجب شود. مثال می‌زنند انسان‌های گردن‌کش که از قساوت و تکبر خود و از کلمات زشتی که گاه بر زبان جاری می‌کنند، احساس خوشحالی می‌کنند. اینجا نکته‌ای است و آن اینکه این بدی‌ها در نگاه اینها تزیین داده شده است: «أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا؛ آیا آن کس که زشتىِ کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مى‏بیند [مانند مؤمن نیکوکار است‏]؟». عمل زشتش در نگاه خود او زیبا نشان داده می‌شود و آن را زیبایی می‌بیند؛ لذا گرفتار عجب می‌شود.
پس معنای عجب مقداری توسعه پیدا کرد و ما قبلاً راجع‌به زیبایی‌ها می‌گفتیم؛ اما حالا باید بگوییم زیبایی‌ها و حسنات، اعم از واقعی و خیالی یا وهمی. خیالی‌اش هم این است که شخص، بدی‌ها را خوبی می‌بیند و بعد آن را مطرح می‌کند.
در متن صحیفه‌ی مبارکه، کلمه‌ی «بِأَعْمَالِنَا» آمده است. کلمه‌ی عمل دو معنا دارد؛ یکی معنای عام و دیگری معنای خاص. اینجا اعمال به معنای عام است؛ بنابراین، هم شامل اعمال جوارحی می‌شود و هم اعمال جوانحی؛ یعنی هم عمل قلبی و هم عمل قالبی که اصطلاح علمای اخلاق است. اگر به معنای خاصش بگیریم، شامل برون‌داد‌های شخصیتی ما است؛ اما در معنای عام، شامل مبادی‌اش هم می‌شود. بر این اساس حسد و عجب هم عمل می‌شود؛ منتها عمل قلبی و باطنی.
عملیات تزیین بدی‌ها عمدتاً عملیات شیطان است. قرآن کریم تزیین و تصویر را به شیطان و به نفس نسبت داده است. این چیز عجیبی است که قرآن کریم مطرح کرده و برای خودش بابی است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ بگو آیا شما را از زیانکارترینِ مردم آگاه گردانم؛ [آنان] کسانى‏اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى‏پندارند که کار خوب انجام مى‏دهند». خدای متعال تمام ادات تأکید در ادبیات عرب را در این آیه به کار گرفته، چه در ساختار و چه در قالب‌ها و چه در لفظ، که این شخص مؤکد در مؤکد خودش را در بهترین وضعیت می‌داند؛ در حالی که گرفتار انحراف است. آیه بیان می‌دارد که این انسان از همه زیان‌کارتر است. اصلاً در اشتباه و غلط‌کاری‌ها و گمراهی‌های خودشان شک نمی‌کنند؛ بلکه خود را در قله‌ی موفقیت و رشد و کامیابی می‌دانند. رازش هم همین جهل مرکّب است. علت اخسر بودن آنها در جهل مرکّبشان است. اگر جهل بسیط باشد، امید نجات است؛ اما اینها از همه‌طرف سد شده یا خودشان سد بسته‌اند و امیدی برای نجاتشان وجود ندارد. مثال‌هایش در این عالم فراوان است؛ از مکاتب فکری و اخلاقی و فرقه‌ها و نحله‌ها که هر کدام خود را ناجی می‌دانند و می‌گویند ما هدایت کننده‌ایم. «یُحْسِنُونَ» یعنی «یُعتَقدونَ».
یک آیه هم در مورد عجب بخوانیم. قرآن می‌فرماید: «وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ؛ و در روز حنین، آن هنگام که کثرت جمعیت‌تان شما را مغرور ساخت». این عجب جمعی است. در این روز که روز حنین است، شما از جمعیت خود به شگفت آمدید و گفتید عجب لشکری داریم. این کثرت هیچ به دردتان نخورد. این یک شگفتی جمعی است و نتیجه‌اش این شد که کثرت هیچ به کار نیامد: «فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا و ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ؛ ولى از شما مشکلى را رفع نکرد، و زمین باهمه فراخى بر شما تنگ آمد، سپس پشت‏کنان گریختید». زمین خدا با این بزرگی، بر شما تنگ شد و سرا پا ترس از میدان فرار کردید.
مراتب عُجب
آن روایتی که امام راحل عظیم الشأن در کتاب شریف اربعین آورده‌اند، این است که حضرت موسی الکاظم (علیه السلام) است: «الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً فَیُعْجِبَهُ وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً وَ مِنْهَا أَنْ یُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَیَمُنَّ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَیْهِ فِیهِ الْمَنُ؛خودبینی چند درجه دارد: بعضی از آن درجات این است که کردار زشت بنده به نظرش جلوه کند و آن را خوب پندارد و از آن خوشش آید و گمان کند کار خوبی می‌کند. و بعضی از درجاتش این است که بنده به پروردگارش ایمان آورد و برای خدای عزوجل من گذارد، در صورتی که خدا بر او منت دارد». یک درجه‌اش این است که رفتار بد کسی در نگاه او زیبا جلوه کند.
درجه‌ی دیگرش هم این است که شخصی به خدای تعالی ایمان می‌آورد و به واسطه‌ی ایمان خود به خدای متعال منت می‌گذارد؛ در حالی که این منت از سوی خدا است: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ؛ از اینکه اسلام آورده‏اند، بر تو منت مى‏نهند. بگو بر من از اسلام‏آوردنتان منت مگذارید؛ بلکه [این] خدا است که با هدایت ‏کردن شما به ایمان بر شما منت مى‏گذارد».
من با استفاده از بیان نورانی امام راحل عظیم الشأن در کتاب شریف اربعین، بیان می‌کنم که عجب همین است که شخص خود را در زمره‌ی مؤمنان محسوب کند و خود را مستحق پاداش و طلب‌کار از خدای متعال بداند؛ با این فکر که اگر خدای متعال حتی با عدلش با من برخورد کند، باز من مستحق پاداش هستم. بدترین وضعیتش همین منت گذاشتن است تا به آنجا برسد که شخص، خود را در زمره‌ی نیکان و خوبان بداند و به تعبیر امام هر وقت صحبت از محسنین و بهشتیان و راه‌یافتگان به میان می‌آید، ایشان هم در دل می‌گوید: دارند راجع به من صحبت می‌کنند. امام می‌گویند این با منت گذاشتن تفاوت دارد و یک درجه پایین‌تر است.
یک مرحله‌اش هم این است که شخص خود را مستحق ثواب و پاداش می‌داند و رفتارش با خدای متعال، طلب‌کارانه است؛ لذا اگر مشکلی برای او پیش بیاید، می‌گوید: من با خدا و اولیای خدا رفاقت دارم، پس چرا برای من پیش آمد؟! هم خود را مستحق می‌داند و هم اعتراض قلبی به حضرت حق دارد.
مورد دیگر این است که شخص خود را در مقایسه‌ی با دیگران دارای امتیازات بداند و به دیگران با حقارت می‌نگرد. امام این را هم با ظرافت در فهرست عجب آورده‌اند. شخص خود را در فهرست خوبان می‌داند؛ نتیجه‌اش این است که به دیگران با نگاه تحقیرآمیز نظر می‌کند و آنها را دست کم می‌گیرد و به دین و اعمال آنان نگاه تحقیرآمیز دارد.
لازم نیست هیچ یک از اینها آشکار شود؛ بلکه همین که وقتی مریض می‌شود، می‌گوید ما داریم عقوبت سیئات خود را می‌بینیم و در دلش می‌گوید خدایا با ما هم داشتی؟! با من که سحر پا می‌شوم و مسجدی هستم؟! همه‌ی اینها به یک وضعیت درونی برمی‌گردد و در بیرون ممکن است عکس آن بگوید و رفتار کند.

عُجب، نابودکننده اعمال حسنه
عُجب، پایه و ریشه و بنیان و مادر بسیاری از بدبختی‌ها است؛ لذا در روایات و کلمات اولیای خدا، جزء مهلکات معرفی شده است. اگر میدان پیدا کند و پیشرفت کند، از فاسدکننده‌های عجیب و غریب است که به نماز یا روزه یا صدقه یا جهاد یا هر چیز دیگری بخورد، آن‌ را نابود می‌کند. هر عملی که با عجب همراه شود، فاسد می‌شود.
ریشه کبر و غرور و حسد و استکبار نیز به عجب می‌رسد. این ویژگی، انسان را ساقط و همه چیز را حبط می‌کند و از حابط‌های عجیب و بسیار قوی است که حسنات را به طور کلی محو می‌کند و هیچ چیز باقی نمی‌گذارد. شخص بعداً نامه‌ی عملش را باز می‌کند و می‌بیند که حج رفته و روزه گرفته و نماز خوانده، اما هیچ کدام ثبت نشده است. سحر داشته اما نیست؛ سحر در معرض ریا نیست، اما در معرض عجب است. به نامه‌ی عملش مراجعه می‌کند و می‌گوید خوش به حال آنان که خواب بودند و حتی نمازشان قضا شد! باز آنها بعداً قضای نمازشان را خوانده‌اند؛ اما این بدبخت روسیاه هیچ چیزی ندارد. عجب اعمال را حبط می‌کند؛ یعنی اعمال را از سود می‌اندازد.
خطر عجب این است که درونی و موریانه‌ای است. آقا می‌فرمایند الان ما در معرض نفوذ هستیم؛ عجب مثل این است. عملیاتش عملیاتی پنهانی، تدریجی، ظریف و فوق العاده خطرناک است؛ لذا مهم‌ترین عاملی که مؤمنین را جهنمی می‌کند، عجب است. مصیبت اصلی که محل ابتلای مؤمنین است، عجب است؛ بنابراین باید روی این حساس باشند و ملاحظه و مداقه کنند و دل و ذهن خود را بررسی کنند؛ چراکه اگر مبتلا باشند، چیزی از اعمال خیر برایشان باقی نمی‌ماند. مضافاً به اینکه صد نوع سیئات دیگر را هم تولید می‌کند.

ریشه‌یابی و درمان عُجب
حبّ نفس از عالی‌ترین عطایای الهی به انسان است. پایه و ریشه و اساس تمام موفقیت‌های عملی و علمی و سلوکی و فردی و اجتماعی به همین برمی‌گردد. تمام بدبختی‌های انسان هم به حبّ نفس برمی‌گردد. اگر حبّ نفس به معرفت نفس ضمیمه و با آن ترکیب شود، برابر با جهاد با نفس خواهد بود و محصول این جهاد که جهاد اکبر است، می‌شود خوشبختی و کامیابی.
حالا اگر این معادله تغییر کند و حبّ نفس به خودناشناسی تبدیل شود و جهل به خویشتن به آن اضافه شود که مغز شرک است ـ همان‌طور که مغز معرفت نفس، توحید است و در روایت داریم: «من عرف نفسه فقد عرف ربه و من جهل نفسه فقد جهل ربه» ـ مساوی با عجب خواهد شد. این عجب دقیقاً نقطه‌ی مقابل جهاد با نفس است.
چنین شخصی به اطمینان از خود می‌رسد. در جهاد، به میدان می‌روی و امید به خدای متعال داری و به خط می‌زنی و جهاد می‌کنی؛ اما اینجا وقتی حبّ نفس به جهل ضمیمه شد، باعث عجب و خودشیفتگی و خودشگفتی می‌شود. این باعث می‌شود که انسان به خودش اطمینان پیدا کند و در پی آن راکد شود و بعد از آن سقوط کند. در حالت عجب، هیچ احساس ناامنی در درون خودش ندارد؛ بلکه ابتهاج به نفس پیدا می‌کند و همین باعث ساقط شدن فرد است.
ریشه عجب، حبّ نفس به ضمیمه‌ی جهل به خویشتن است. اگر حبّ نفس به جهل به نفس ضمیمه شد، مبنای همه‌ی بدی‌ها می‌شود و اگر همین حبّ نفس به معرفت نفس ضمیمه شد، مبنای همه‌ی کامیابی‌ها و موفقیت‌ها است. «برو ای خواجه خود را نیک بشناس، که نبود فربهی مانند آماس».
ما درمان را هم گفتیم؛ چراکه ریشه را بشناسیم، درمان را هم شناخته‌ایم. هر چه انسان ضربه می‌خورد، از خودناشناسی است و وقتی خود را شناختی، به انفع المعارف دست پیدا کرده‌ای. سودمندترین شناخت‌ها، خودشناسی عُجب در روایات
باید در باب خودشگفتی مطالب تکان‌دهنده‌ای را عرض کنیم تا هم مراقبت ما در پیشگیری زیاد شود و هم اگر ابتلائاتی داریم، در ما انگیزه کافی برای اصلاح پیدا شود و از آن غافل نشویم که ضربه سنگینی خواهیم خورد. در روایات ما تعابیر سنگینی در این باره وجود دارد که هم آثار و هم ابعاد خطرناک عُجب را برای ما رمزگشایی می‌کند.
خودپسندی از جمله موضوعات و آفت‌هایی است که بسیار مورد توجه، تقبیح، مذمت و اشاره و تصریح اولیاء خدا است.

۱. تلاش شیطان برای به عُجب کشاندن انسان
امام صادق (علیه الصلاة و السلام) فرمودند: ابلیس (علیه اللعنة) به لشکر خود گفت: اگر در سه چیز به فرزندان آدم مسلط شوم، دیگر خیال من راحت می‌شود: «لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ» دیگر برای من مهم نیست که او می‌خواهد چه کاری انجام دهد. هر قدر می‌خواهد حج برود، هر قدر می‌خواهد جهاد برود، هر قدر می‌خواهد علم بیندوزد، هر قدر می‌خواهد سحرخیزی کند، هر قدر می‌خواهد مجالس روضه بگیرد، دیگر برای من مهم نیست. امام صادق (علیه السلام) این‌قدر واضح پشت این پرده را به ما نشان می‌دهد. سرّ آن چیست؟ ابلیس گفت: «فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ» هر کاری می‌خواهد بکند، از او نمی‌پذیرند. آن سه چیز عبارتند از:
الف) «إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ» عمل خود را زیاد ببیند. به اصطلاح به چشم او بیاید.
ب) «وَ نَسِیَ ذَنْبَهُ» گناه خود را فراموش کند.
ج) «وَ دَخَلَهُ الْعُجْبُ» عُجب به فکر و شخصیت او وارد شود.
اینکه عرض می‌کنیم مسئله عادی نیست و ام الفساد است، از این جهت است.

۲. جایی که سیئه برتر از حسنه است
در همه جا گناه تقبیح می‌شود. حال این روایت را بشنوید. این روایت حکمت چهل و ششم نهج‌البلاغه است. حضرت امیر المؤمنین (علیه الصلاة و السلام) فرمودند: «سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ». همه‌جا می‌گویند گناه شر است، اما اینجا می‌گویند: «خَیْرٌ» است؛ ببینید چه خبر است! حضرت فرمودند گناه و بدی که شما را ناراحت کند، اندیشناک کند، شما را به خود بیاورد، بهتر است از کار خیر و حسنه و خوبی که شما را به عُجب بیاورد.

۳. عجب عابد را فاسق می‌کند
یک روایت مسجدی داریم که بسیار بیدارکننده است. بحمدالله همه ما از فضل خدای متعال مسجدی هستیم. این حدیث نورانی از امام صادق (علیه الصلاة و السلام) است. حضرت فرمودند: دو نفر وارد مسجد می‌شوند «أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ» یکی از آنها عابد و دیگری فاسق است. یکی اهل بندگی حضرت حق و دیگری اهل گناه و معصیت است. «فَیَخْرُجَانِ مِنَ الْمَسْجِدِ» وقتی داخل شدند، این‌گونه بود؛‌ اما اکنون که دارند از مسجد خارج می‌شوند: «وَ الْفَاسِقُ صِدِّیقٌ وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ» جای آنها عوض شد. یعنی آن انسان عابد فاسق شده است و حالا از خانه خدا بیرون می‌آید. چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت فرمودند: سرّ مسئله این است که آن عابد که وارد مسجد شد «وَ هُوَ مُدِلٌّ بِعِبَادَتِهِ وَ یَکُونُ فِکْرُهُ فِی ذَلِکَ» وقتی عابد وارد مسجد شد، احساس کرد با آمدنش مسجد رونقی پیدا کرد. خدا به فریاد ما طلبه‌ها برسد!
ما از وقتی که امام جماعت شدیم، این مسجد تکان خورد، رونق پیدا کرد، ما که مسجد می‌آییم، چشم مؤمنین روشن می‌شود. ما وقتی شروع به نماز می‌کنیم، چه می‌شود... این را راجع‌به امام جماعت گفتیم، کسانی که کارگزار مسجد هستند نیز باید مواظب باشند.
این چه خطری است که عابد را فاسق کرد؟
«وَ یَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ» اما گنهکار فاسق جلوی در مسجد که آمد، یک پای او جلو می‌رود، یک پای او به عقب برمی‌گردد. می‌گوید: خدایا من روسیاهکجا، خانه تو کجا؟ خجالت می‌کشد و فکر او درگیر پشیمانی است. از خود پشیمان است و از کارهای خود بیزار و ناراحت. او وارد مسجد می‌شود «فَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ ذُنُوبِهِ» می‌گوید: خدایا یک بد وارد جمع خوب‌ها شده است، به خاطر خوب‌ها این بد را بپذیر. استغفار می‌کند و این‌گونه صدیق می‌شود.
به تعبیر بنده ـ این در روایت نیست ـ فرشته‌هایی که جلو در مسجد ایستادند، تعجب می‌کنند و می‌گویند: این شخص در چه وضع کریه و کثیفی وارد شد، اکنون زیبا، تمیز، نورانی و خوب دارد خارج می‌شود. آن شخص دیگر وقتی می‌آمد، چه روشن و زیبا بود، حالا چقدر کریه و کثیف خارج می‌شود.
این اثر عُجب است که انسان را ساقط می‌کند.
روایت زیبایی از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده که تکان‌دهنده است. در بنی‌اسرائیل عابد زیاد بوده است. حضرت فرمودند: یکی از این طایفه چهل سال عبادت می‌کرد؛ اما هیچ چیزی از او قبول نشده بود. گمان نکنید چهل سال عبادت او مانند عبادت ما بوده است. چیز خاصی بوده که حضرت نقل می‌کند و گزارش آن را به ما می‌دهد. تا اینکه یک روز به نفس خود گفت که من هرچه می‌کشم از دست تو است. شروع کرد نفس خود را ملامت کردن: من تاکنون هر کاری کردم، هر زحمتی کشیدم، همه آنها برای تو بود و چیزی برای خدا نبود. خود را خطاب قرار داد و عتاب کرد. «فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَیْهِ» ببینید چه کسی بوده که در اتصالات ملکوتی او، به او الهامات قدسی می‌رسیده است. «أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ» معلوم است این وحی، وحی تشریعی نیست، وحی الهامی است. منتها این در مراتب اتصال جایی است که مورد اشارات غیبی قرار می‌گیرد. خداوند متعال به او گفت و خبر داد که: اینکه الان تو خود را مذمت و عتاب کردی، از چهل سال عبادت تو بهتر بود: «أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِکَ أَرْبَعِینَ سَنَةً». دوستان مسئله این است؛ پس باید به آن توجه کرد.

مراتب عُجب
ما در جلسه گذشته به تفصیل توضیح دادیم که منظور از عُجب چیست. هرچه مراتب آن بالاتر رود، طبعاً خطرناک‌تر است.
عجب از مرحله رقیق آن شروع می‌شود که انسان از نسبت دادن موفقیتی، حسنه‌ای، کار خیری، عمل صالحی به شخص و نفس خود خوشحال می‌شود. از این مرحله شروع می‌شود تا به حالت ادلال برسد؛ یعنی بر خدای متعال منت بگذارد.
ما به هر اندازه‌ای به این عنصر شوم مبتلا باشیم، به همان اندازه گرفتار سخط الله تبارک و تعالی می‌شویم؛ زیرا قضیه ابتلا به شرک است. شرک خفی، یک وقت درارتباط با نفس است، یک وقت در ارتباط با غیر است. در ارتباط با نفس باشد, عُجب می‌شود. در ارتباط با غیر باشد، ریا می‌شود.
شرک خفی، یعنی آنجایی که کسی را در خفای دل برای خدای متعال شریک قرار دهیم. یک وقت خود را شریک قرار دادید، این عُجب می‌شود. زمانی است که شما غیر را شریک قرار می‌دهید که من می‌خواهم به فلان کس نشان بدهم، این ریا است. در عُجب من نمی‌خواهم به کسی نشان بدهم، مسئله خود من هستم و دارم به خود نشان می‌دهم. قرآن می‌فرماید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده است؟».
بنابراین مسئله، مسئله شرک است. منتها مراتب رقیق آن، شرک خفی است که مستور است و این را باید شناسایی کرد. محصول آن هم این است که انسان از چشم خدای متعال می‌افتد و خشم الهی برانگیخته می‌شود.
عجب باعث شکل‌گیری منیت می‌شود. یک بت از نفس خود می‌تراشیم و دور آن می‌چرخیم. گاهی حواسمان هم نیست.
سه گروه در قرآن کریم داریم: ظالم، مقتصد و سابق. این سه کلیدواژه قرآنی است.
ظالم کیست؟ «الظالم یحوم حول نفسه» او دور خود طواف می‌کند، کعبه او خود او است. ظاهر او نماز می‌خواند، اما باطن او دارد خودپرستی می‌کند. این است که وضعیت او از همه بدتر است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) خیلی صریح به ما فرمودند که اگر از خودراضی شدی، خدا از تو خشمگین می‌شود: «رِضَا الْعَبْدِ عَنْ نَفْسِهِ مَقْرُونٌ بِسَخَطِ رَبِّهِ»این یک قاعده است.
یک تعبیر هم حضرت دارند که جالب است. فرمودند: «مَنْ کَانَ عِنْدَ نَفْسِهِ عَظِیماً کَانَ عِنْدَ اللَّهِ حَقِیراً» کسی که نزد نفس خود عظیم و بزرگ جلوه کند، نزد خدای متعال حقیر و ناچیز است. پس برانگیختن سخط الله تبارک و تعالی را به یاد داشته باشیم.
نکته بعدی اینکه حضرت عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) در بین انبیاء الهی مشهور به طب است؛ حتی مرگ را معالجه می‌کند. شخصی مریض بود، حضرت دست می‌کشیدند، شفا پیدا می‌کرد. کور می‌آمد، بینا می‌شد و می‌رفت. بالاتر از اینها، مرض مرگ را معالجه می‌کرد. به مرده می‌گفت: «قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ تَبَارَکَ و تَعَالَی» مرده بلند می‌شد و می‌نشست. یعنی هیچ مریضی نبود که از نگاه این طبیب حاذق الهی لاعلاج باشد. اما حضرت عیسی از معالجه یک مرض اعلام ناتوانی ‌کرد و ‌گفت: «أَبْرَأْتُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ کور مادرزاد و مرض پیسى را به اذن خدا مداوا نمودم ومردگان را نیز به اذن خداوند زنده کردم». اما به سراغ احمق که رفتم، هر کار کردم نتوانستم او را معالجه کنم: «وَ عَالَجْتُ الْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلَاحِهِ». گفتند: «فَقِیلَ یَا رُوحَ اللَّهِ وَ مَا الْأَحْمَقُ» این چه کسی است که شما که طبیب الاطباء هستید، از معالجه او بازماندید و درمانش از عهده شما ساخته نیست؟ فرمود: «قَالَ الْمُعْجَبُ بِرَأْیِهِ وَ نَفْسِهِ‏» کسی که گرفتار عُجب در فکر و نظر و نفس است. این آن احمقی است که من نمی‌توانم او را مداوا کنم. «الَّذِی یَرَى الْفَضْلَ کُلَّهُ لَهُ لَا عَلَیْهِ» کسی که همه‌ی برتری‌ها را برای خود می‌داند و هیچ حجتی را علیه خود برنمی‌تابد. «یُوجِبُ الْحَقَّ کُلَّهُ لِنَفْسِهِ وَ لَا یُوجِبُ عَلَیْهَا» همه حق را به خود می‌دهد، نه علیه خود. «فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ الَّذِی لَا حِیلَةَ فِی مُدَاوَاتِهِ» حضرت فرمودند: این آن احمقی است که هیچ چاره‌ای برای معالجه او نیست.
این مرض آن‌قدر خطرناک و هلاک‌کننده است که درباره‌اش ‌فرمودند: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ». «هَلَکَ» یعنی شخص را از خاصیت می‌اندازد. شیطان هم گفت دیگر برای من مهم نیست. مدام ختم قرآن کن، مدام مناجات کن، گریه کن، توسل کن، دیگر مهم نیست؛ چون مدام بیراهه می‌روی.

عُجب اعمال را نابود می‌کند
عُجب اعمال را حبط می‌کند. در این مورد هم روایات فراوانی وجود دارد. امیر المؤمنین (ع) فرمودند: «مَا أَضَرَّ الْمَحَاسِنَ کَالْعُجْبِ» هیچ چیزی مانند عُجب خوبی‌ها و محاسن شخص را تخریب نمی‌کند. مانند بمب اتم، تمام اعمال را نابود می‌کند.
گاهی در فیلم‌ها نشان می‌دهند که در یک ساختمان چهل یا پنجاه طبقه، به گونه‌ای مواد منفجره کار می‌گذارند که یک لحظه بعد، هیچ اثری از آن ساختمان چهل، پنجاه طبقه‌ نیست. ابلیس نیز با محاسبات شیطانی خود، عُجب را در چهار سوی شخصیت ما کار می‌گذارد؛‌ به طوری که هیچ چیزی از محاسن آن باقی نمی‌ماند و همه را از بین می‌برد.
یک روایت دیگر است که واقعاً عجیب است. این روایت تمثیلی را پیامبر عظیم‌الشأن (ص) از جناب موسی بن عمران (علی نبینا و آله و علیه السلام) نقل می‌کنند: موسی نشسته بود که شیطان (علیه اللعنة) نزد او آمد «إِذْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ إِبْلِیسُ». کلاه مخصوصی سر خود گذاشته بود که بسیار جذاب بود. «ذُو أَلْوَانٍ» خیلی رنگارنگ و متنوع. موسی گفت: این چه کلاهی است که تو بر سر خود گذاشتی؟ ابلیس گفت: من با این، دل بچه‌های آدم را سرقت می‌کنم: «أَخْتَطِفُ». جمله دقیقی است: «أَخْتَطِفُ» دل آنها را سرقت می‌کنم. موسی گفت: «فَأَخْبِرْنِی» ملعون، به من خبر بده از آن گناهی که وقتی بچه‌های آدم به آن مبتلا شدند، تو کاملاً بر آنها مسلط می‌شوی: «اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ». جوابداد: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ» وقتی که گرفتار عُجب شد، «وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ» و عمل خود را زیاد دید و گناه خود را کوچک دید.
عین همان روایتی است که قبلاً برای شما خواندم، منتها اینجا برعکس آن را گفته است. آنجا از استکثار العمل شروع کرد و به عُجب رسید، اینجا از عُجب شروع می‌کند و به این نقطه می‌رسد.

آثار اجتماعی عُجب
عجب آثار اجتماعی هم دارد. تولید دشمنی می‌کند؛ چون عجب یک آدم معجب در رفتارها و قضاوت‌های او طلوع می‌کند، دیگران را در باطن تحقیر می‌کند. این شخصیت امکان الفت با دیگران را پیدا نمی‌کند؛ بنابراین آدم گرفتار عُجب هم دشمن‌تراش فوق‌العاده‌ای است؛ یعنی دائماً برای او دشمن تراشیده می‌شود؛ مخصوصاً اگر «معجب برأیه و بنفسه» باشد. حضرت فرمودند: «کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ» نتیجه دیگر آن، تنهایی است. به تدریج همه از انسان فاصله می‌گیرند و او به تدریج گرفتار نوعی انزوا می‌شود. در روایت دیگر فرمودند: «لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ» گرفتار یک نوع تنهایی و انزوا می‌شود. این آدم با خودش خوش است، همیشه نگاه او به دیگران، نگرش انتقادی و تحقیر است و در نهایت، گرفتار تنهایی می‌شود.
عجب، عیوب انسان را آشکار می‌سازد
عُجب باعث می‌شود عیب‌ها در انسان مستقر شود، توسعه پیدا کند و آشکار شود. عُجب چنین بلایی سر انسان می‌آورد؛ چون روی عیب‌ها سرپوش می‌گذارد و عیوب فرصت پیدا می‌کنند که در وجود چنین شخص معجب و گرفتار خودشگفتی و خودپسندی رشد کنند. این شجره خبیثه در وجود او رشد می‌کند. این یک طرف مسئله است، بلای دیگری هم به سر شخص می‌آورد. حضرت امیر المؤمنین (ع) فرمودند: «بِالرِّضَا عَنِ النَّفْسِ تَظْهَرُ السَّوْءَاتُ وَ الْعُیُوبُ؛بر اثر خودپسندی و خشنودی از خود، بدی‌ها و عیوب آشکار می‌شود» یا «مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ ظَهَرَتْ عَلَیْهِ الْمَعَائِبُ؛ کسی که از خودراضی باشد، معایب او ظاهر می‌شود». در اینجا از کلیدواژه «رضای عن نفس» استفاده شده که معادل عُجب است.
«مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ ظَهَرَتْ عَلَیْهِ الْمَعَائِبُ» عیب‌ها در او آشکار می‌شود. چون در خود عیبی نمی‌داند، هیچ اقدامی برای رفع آنها انجام نمی‌دهد. در واقع یک نوع سرپوش‌گذاری بر عیب‌ها و اشکالات است. چنان گرفتار و سرمست خودخوشی است که چیزی نمی‌فهمد. مسکر عجیب و غریبی است. عُجب سکر عقل است و عقل را فاسد می‌سازد، نظام محاسباتی شخص را منحل می‌کند و او دیگر نمی‌تواند درست تحلیل و محاسبه کند؛ در نتیجه دیگر عیب‌های خود را عیب نمی‌بیند و این عیب‌ها فرصت نشو و نما در شخصیت او پیدا می‌کنند.
حضرت فرمودند: علاوه بر اینکه چنین بلایی را بر سر شخص می‌آورد، باعث می‌شود که عقل او هم به تدریج فاسد شود: «الْعُجْبُ یُفْسِدُ الْعَقْلَ» یا در روایت دیگر داریم: «أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ» حسود عقل است؛ یعنی عقل را تضعیف می‌کند.

عُجب مانع تکامل است
عُجب، بازدارنده از حرکت تکاملی نیز هست؛ یعنی هر میزانی که انسان گرفتار خودپسندی و رضای از خویشتن و خودشگفتی شود، به همان اندازه از تکامل بازمی‌ماند. کسی که گرفتار عُجب علمی شود، از رشد علمی بازمی‌ماند. کسی که گرفتار عُجب عبادی شود، از تکمیل مراتب عبادی بازمی‌ماند. کسی که گرفتار عُجب در رأی و نظر باشد، از اختراعات و ابتکارات بازمی‌ماند.
عُجب ترمز تکامل و رشد است؛ یا متوقف می‌کند یا سرعت‌گیر است. در مراحل اول سرعت‌گیر است. در حال رفتن با ماشین هستید، سرعت‌گیر می‌بینید، روی ترمز می‌زنید، نَفَس ماشین گرفته می‌شود. باید دوباره به خود بیایید و دوباره گاز دهید. دوباره باید بروید دنده یک و... برای کسی که همیشه می‌خواهد با دنده چهار و پنج برود، اعصاب‌خردکن است.
عجب در مراحل اولیه سرعت‌گیر است، در یک جاهایی کلاً ترمز است و انسان را متوقف می‌کند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «الْإِعْجَابُ یَمْنَعُ مِنَ الِازْدِیَادِ» عجب باعث می‌شود انسان از پیشرفت و رشد بازبماند. ازدیاد به معنای توسعه است. شخصیت، معنویات، عبادات و سیر و سلوک انسان را کاهش می‌دهد.
در بیان دیگری از امام هادی (علیه السلام) است: «وَ الْعُجْبُ صَارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ» به خدا قسم با دو گوش خود از بعضی از شاگردها شنیدم که در همان ابتدا که چهار کلمه خواندند، می‌گفتند: استاد دیگر چیست!؟ ایشان چه می‌گویند!؟ استاد از چشم آنها افتاد؛ لذا دیگر نمی‌توانستند از استاد بهره‌مند شوند.

راه درمان عُجب
فقط خود شما می‌توانید طبیب خود باشید؛ وگرنه عیسی بن مریم (سلام الله علیه) هم نمی‌تواند برای شما کاری بکند. باید خود شما طبیب خود شوید، شروع به درمان کنید تا به اذن الله تبارک و تعالی موفق شوید. اگر خود شما خود را معالجه نکنید، از هیچ کس، حتی حضرت عیسی (سلام الله علیه) هم کاری ساخته نیست؛ بنابراین باید این نسخه را بگیرید و ان‌شاءالله خیلی قوی و جدی به آن عمل کنید تا به فضل الله تبارک و تعالی، هم از ابتلا به مراتب خطرناک‌تر آن پیشگیری کنید، و هم آن مقداری را که مبتلا هستید، با این تبر ریشه آن را بکنید.

۱.  معرفت نفس
وقتی حب نفس با عنصر جهالت به خویشتن ترکیب می‌شود، عُجب حاصل می‌شود. کدام فاسد، خطرناک و شیطانی است؟ جهل به نفس، و الّا حب نفس که یک امر طبیعی است و از مُنشئات حضرت حق در وجود ما است. بنابراین معالجه با معرفت نفس حاصل می‌شود. اصلاً علاج عُجب، معرفت نفس و خودشناسی است. وقتی انسان وارد معرفت نفس می‌شود، هرچه جلوتر برود، از این پدیده شوم بیشتر فاصله می‌گیرد و نجات پیدا می‌کند. امام باقر (علیه الصلاة و السلام) فرمودند: «سُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ» این روایت چقدر شفاف است! در برابر راه این سیل ویرانگر و این سونامی خطرناک که وقتی می‌آید همه‌چیز شما را به باد فنا می‌دهد و شما را ساقط می‌کند، سد ببندید. چه سدی می‌تواند جلوی این سیل ویرانگر و این سونامی را بگیرد؟ با خودشناسی می‌توانید عُجب را مهار و کنترل کنید و جلوی آن را بگیرید.
حالا اگر بخواهیم این معرفت نفس را کاربردی کنیم، باید چه کنیم؟ چگونه خودم را بشناسم که نجات پیدا کنم؟ حضرت حق تبارک و تعالی خطاب به مردم فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ؛ اى مردم شما به خدا نیازمندید و خدا است که بى‏نیاز ستوده است». گدایی، گدایی، گدایی. اما چگونه؟ فقیر فقیر به تمام معنا، یعنی چه؟ طلبگی آن را بگویم. طلبگی آن این است: این فقر که در اینجا به جنابعالی نسبت داده می‌شود، نه عرض بر ذات است، نه عرض مفارق است، نه جزء ذات است؛ بلکه خود ذات است. چون وقتی می‌گوییم ذات، ذاتی که فقر به آن نسبت داده می‌شود، یعنی چیزی وجود دارد، منتها فقر به او نسبت داده می‌شود. اگر این آیه را این‌گونه معنا کنید، به هیچ جایی نمی‌رسید. این آیه، آینه‌ای است که خود شما را به تمام معنا به شما نشان می‌دهد.
من چه کسی هستم؟ من خود فقر هستم؛ اصلاً فقر یعنی من. هویت و ماهیت ما فقر است؛ نه اینکه یک ذاتی است، جزئی از آن فقر است. یا نه، عوارضی دارد، فقر بر آن عارض می‌شود. این‌گونه نیست. فقیر را باید در اینجا این‌گونه معنا کنیم، اگر این را بفهمیم، کار ما درست می‌شود.
این را هم بگویم هر کسی که به جایی رسید، این آیهرا چشید. چون اگر کسی این آیه را بچشد، از مهلکه عُجب خارج می‌شود و به سرخط سلوک می‌آید. هرچه بیشتر بچشد، سرعت او به سوی حضرت حق بیشتر می‌شود. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» یعنی اگر فقر خود را باور کردید، سیر «إِلَى اللَّهِ» می‌کنید. اگر بگویید: فقیر درگاه خداوند متعال هستیم، یعنی هستیم و فقیر هستیم، به هیچ جایی نمی‌رسید. این همان شرک خفی است.
هرچه از این بچشید، سرعت شما در سیر الی الله تبارک و تعالی و در سفر الی الحق بیشتر می‌شود. حواس شما جمع باشد، مرکب در سفر الی الحق فقر الی الله تبارک و تعالی است.
امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبَ» من تعجب می‌کنم از فرزند آدم، او را چه به عجب!؟ یک نگاه به اول کار، یک نگاه به آخر کار و یک نگاه هم به وسط کار بیندازد. ببینید از آن چه حاصل می‌شود؟ جایی برای عُجب باقی می‌ماند؟ اول آن: «نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ» تمام شد. می‌گوییم: علی جان، دیگر نیازی به بقیه آن نیست، همین کافی است که کسی اول کار خود را ببیند که این آفرینش او از کجا شروع شده است؟ آخر آن چیست؟ «جِیفَةٌ قَذِرَةٌ» یک مرداب است. خیلی سریع باید آن را دفن کنند و الّا یک شهری را به لجن می‌کشد.
این از اول آن، این هم پایان آن، وسط کار چیست؟ «وَ هُوَ بَیْنَ ذَلِکَ یَحْمِلُ الْعَذَرَةَ» وسط آن هم که مدام ناچار می‌شود به دستشویی برود! این است. حامل چیزهای بسیار بدی است. کجا به این موجودی با این خصوصیات می‌آید که بخواهد عُجب پیدا کند؟ پس این شد معرفت نفس.

۲. معرفة الله تبارک و تعالی
امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمودند:‌ «إِذَا زَادَ عُجْبُکَ بِمَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ» وقتی این عُجب در شما زیاد شد، احساس قدرت کردی، چه زوری و چه بازویی و چه تیپی و چه هیبتی و چه ریاستی و چه جایگاهی و چه مالی و چه جمالی و... «فَحَدَثَتْ لَکَ أُبَّهَةٌ أَوْ مَخِیلَةٌ» اگر این افکار باعث شد درون شما خیال‌هایی وارد شود «فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ [عظیم] مُلْکِ اللَّهِ» به ملک باعظمت حق نگاه کن «وَ قُدْرَتِهِ» به قدرت بی‌کران حق نگاه کن، آن وقت درست می‌شوی.
به حضرت حق توجه کن؛ در غفلت از خدا است که عُجب درست می‌شود. اینجا یک جمله زیبایی هم حضرت دارد: به خاطر عُجب عقل شما غروب کرده بود.
عُجب باعث می‌شود عقل مرخص ‌شود و غروب ‌کند. چنانچه به خداوند توجه کردید، دوباره عقل شما طلوع می‌کند. حضرت فرمود: «یَفِی‏ءُ إِلَیْکَ» بخشی از عقل شما که از بین رفته بود، به شما بازمی‌گردد. وقتی شما مُلک و قدرت و سلطنت و عظمت حق را تماشا می‌کنید، عقل شما برمی‌گردد. نگاه به آیات الهی باعث می‌شود که عقل شما برگردد.

۳. یاد مرگ
به خاطر دارید که گفتیم یک نوع معالجه داریم که تمام مرض‌ها را درمان می‌کند. آدمیزاد وقتی به آن فکر می‌کند، از بسیاری از مصیبت‌ها نجات می‌یابد. آن هم یاد معاد است؛ از ذکر الموت بگیرید تا مراتب بعدی آن. حلّال جمیع مشکلات، ذکر الموت و ذکر المعاد است.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «إِنْ کَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا» شما می‌خواهی از صراط بگذری، دیگر عُجب برای چه؟ ظاهراً توجه نداریم که بنا است از کجاها عبور کنیم.
خداوند متعال به جناب داود (علی نبینا و آله و علیه السلام) فرمود: «أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ» صدیقین را بترسان. صدیقین یعنی واصلین؛ کسانی که در قله هستند. خداوند متعال می‌فرماید: آنها را بترسان. از چه چیزی بترسند؟ «أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ» بترسند از اینکه گرفتار عُجب شوند. «فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ» به همه بگو اگر قرار باشد من با شما حساب کنم، هر کسی که باشی، هلاک می‌شوی.

۴. مطالعه زندگی بزرگان
مطالعه زندگی بزرگان، اولیاء، اهل معرفت، اهل علم، اهل عبادت بسیار کمک‌کننده است. مثلاً یکی از اولیای الهی در زمستان، زیر برف اول شب به رکوع می‌رفت. سپیده سحر، وقتی می‌خواستند اذان صبح را بگویند، سر از رکوع برمی‌داشت؛ درحالی‌که پشت کمر او برف نشسته بود. شما اینها را که می‌شنوید، می‌گویید: تکلیف ما معلوم است. انسان اهل عبادت، حالات اهل عبادت را مطالعه ‌کند؛ انسان اهل زهد، زندگی زاهدین را مطالعه کند. مراقبت‌ها، سیر و سلوک و گستره علمی آنها را مطالعه کند.
مواردی که گفتیم، هم نسخه پیشگیری است و هم معالجه.
خطرناک‌ترین وضعیت این است که انسان به پایین‌دست‌های خود نگاه کند. چیزی که باعث هیجان عُجب می‌شود و آن را در انسان فعال‌ می‌سازد، همین است.
ریشه عُجب در ما وجود دارد؛ یعنی هم خوددوستی و هم حماقت وجود دارد. چیزی که آن را فعال می‌کند، این است که به زیردست خود نگاه کنیم.
اما وقتی به بالادست خود نگاه کنید، ادب می‌شوید. انسان در معنویات، باید به بالاتر از خود نگاه کند. علاج عُجب این آیه است: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ؛هر چه از خوبی‌‌ها به تو مى‏رسد، از جانب خدا است». هر حَسَنَه‌ای فی بدنک، نفسک، مالک، حسبک، ولدک، مسکنک، فکرک، علمک، عبادتک، قلبک و اخلاقک، همه اینها از او است. از آن طرف «وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ؛ و آنچه از بدى به تو مى‏رسد، از خود تو است». هر چه بدی به شما اصابت کرد، از خود شما است. به نظر من در این آیه کریمه نسخه جامع معالجه عُجب نهفته است.

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر